از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش


خانه را زیر و زبرکن آسمان خرگاه باش

شبنم بی دست و پا شد همسفر باآفتاب


چون بلند افتاد همت، دست گو کوتاه باش

با سبکروحان گرانجان بودن از انصاف نیست


چون دچار کهر با گردی، سبک چون کاه باش

در حریم عفو لاف بیگناهی می زنی


همچو یوسف مستعد تهمت ناگاه باش

شمع از تیغ زبان خود بود درزیر تیغ


زینهار از آفت تیغ زبان آگاه باش

خصم عاجز را قوی دان تا نگردی پایمال


گرچه شیری، برحذر ار حیله روباه باش

یوسف من، دردسر بسیار دارداعتبار


با عزیزی برنمی آیی، همان درچاه باش

در گنهکاری به جرم خویشتن اقرار کن


می کنی چون خواب، باری درمیان راه باش

تا مگر صائب شکست خویش راسازی درست


درپی خورشید تابان روزو شب چون ماه باش